پسر گلم مجتبی سلام
خیلی خواستم قبل اینکه برم بیمارستان باهات حرف بزنم و حرفام و برات بنویسم ولی نشد...
امروز یکشنبه است. 24 بهمن ماه 1389 که مصادف شده با روز ولایت امام زمان عجل الله تعالی فرجه . اینقد استرس داشتم که نکنه بیهوش بشم و دیگه بهوش نیام و صورت خوشگلت و ندیده باشم.. اما خدا رو شکر. وقتی هنوز کامل به هوش نیومده بودم صدای باباییت و شنیدم که میگفت خانمی مبارکت باشه ، پاشو ببین چه نی نی خوشگلی داری... از خدا و همه ائمه اطهار و همه اونایی که برای من و تو زحمت کشیدن ممنونم. به زودی عکس خوشگلت و میذارم تا همه ببینن چه پسر قشنگی خدا بهم داده. راستی عمو حسن مثل همه بچه های فامیل برای تو هم یه شعر قشنگ سروده که ازش تشکر میکنم:
یارب مرا رها چه شود چون صبا کنی؟ یار و مرید و کشته آل عبا کنی؟
چون نام من که عطر امام حسن گرفت لطفی کنی تو نیز مرا مجتبی کنی
موضوع مطلب :